خسته از گردش این چرخِ فلک می‌گویم

خسته از گردش این چرخِ فلک می‌گویم

یا علی گفته و دنبالِ ملک می‌جویم

مردمان را همه از صلح و صفا می گویم

من زمین هستم و در عرش خدا می بویم

نفسی میکشم و میبرتم قعرِ زمین

نفسم آه غریبانه یِ من را بِگزین

نفسان مرده دگر باد هوا راچه کند

مرغِ تنهای دلم فاصله ها را چه کند

ما به هرکس رسیدم به جز درد نگفت

قصه ی هر که شنیدیم کسی مرد نگفت

شهرِ من شهرِ جنون است و مدد یارم نیست

مرهمِ دردِ عطش با دل بیمارم نیست

ای تو یاور به کجایی که مرا یار شوی

پشت این پرده بیایی و پدیدار شوی

در شهرِ خموشیِ دلم یاری نیست

بهر قلبهای شکسته،خریداری نیست

مریم کرمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.