خلاصه از بطن دو تا آغوش پا به ماه

خلاصه
از بطن دو تا آغوش پا به ماه
به هوای ریشه
پر زدیم
در کوله بارمان
سودای نارنج
من تو بودم و تو من
انگار زندگی روی طناب راه می رفت
چقدر روی سیم های مست
پایین و بالا شدیم
لبخند از سر لبها می کوچید
هر بار
که خورشید برای زمین
چای غروب می ریخت
تو به من گفتی
یا این همه دریا
پس چرا
سقف حقیقت چکه کرده ؟
بالهای تو اما
خوب بُر خورده بود
راستی
یادت هست
چقدر در بالهایت
خاک آزادی بار زدی
وقتی
آفتابی نمور
گردش خون ماه را هل داده بود
حیف
که من ماندم
و تو پریدی
تا بادها را جارو بزنی
ابدیت
میوه کاج را
به تو تعارف کرده بود

کامران اسدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.