تا راه داده ای به من آنگاه زر شدم

تا راه داده ای به من آنگاه زر شدم
گویی که از وفای تو من با خبر شدم

عشقی به دل ز مهر تو من داده ام به خود
ای دوست از صفای تو من در به در شدم

تا ماه، من به پای پیاده برفته ام
تا از همه ی مهر روزگار بر شدم

من را خود التهاب نبودی به مهر او
او خود نشان بداده و من با بصر شدم

به بعد مدتی شب ما هم فرا رسید
آن یار دل بریده و من بی نظر شدم

من درس داده ام به تو، هم دانشت بُدم
بالا نشانده ام و خودم هم به سر شدم

من گر بکرده ام که محبت تو را کنون
دل می کَنی ز من که منم هم دگر شدم؟

نوشانده ام تو را دلِ پُر هم شراب ناب
بالا تو هم بیاوری و من زِبَر شدم

دانی که هر عسل به زیادش بُوَد که سَم
حتی بُوَد که سَم به محبت شرر شدم

برجسته گر بشد که سعیدا همی به بیت
علت ببود این که من هشیار تر شدم


سعید مصیبی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.