چشمان مستت را بده دلی راتباه کن

چشمان مستت را بده دلی راتباه کن
سر زد سپیده وانگهی توهم پگاه کن
من خود خطا کردم و رفیقم تو باش
یک بوسه از لب و دندان را گناه کن
فرق ایست میان منو این روزگار دهر
بگذار آسوده باشم و خود را به راه کن
خورشیدتو باشی و ماه هم غلام گشت
یوسف بچاه شد و نگاهی به جاه کن
پاداش گرفته ای تو هم از خالق جهان
هر دم ستاره ای را ببین و به چاه کن
معصوم تویی و مقصود از این نشان
معصومه ای باش و بیا شرح ماه کن
ازسایه ها گذشتم و هم سایه ها شدم
عمرت تباه جعفری همسایه را نگاه کن


علی جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.