عقده‌ای سر بسته‌ام، با دل مدارا کرده‌ام

عقده‌ای سر بسته‌ام، با دل مدارا کرده‌ام
هر رکوعی سجده‌ای من، با تو نجوا کرده‌ام

گر نمی‌بینم تو را، با چشم گریانم ولی
تکه ابرم، پر ز باران، رو به دریا کرده‌ام

آنقدر می‌بارم که سیرابم کنی با وصل خود
من چه هستم تشنه‌ای دلخون که حاشا کرده‌ام

عشق را هم عاشقی دیدم نهان، در کنج غم
در غمت هر گفت و گویی را محیا کرده‌ام

تا بگویم درد دوری زرد و زارم می‌کند
با خیالت عقل را بی‌عقل و رسوا کرده‌ام

شانه‌هایم بس که می‌لرزند از یادت که من
پیش هر محرم نمازم را فرادا کرده‌ام

چون نمیابم تو را، در دل صدایت می‌زنم
هم صدا با دل، تو را هم، عشق معنا کرده‌ام

عاقبت این عقده را می‌گشایی از دلم
عقده‌ای سر بسته‌ام، با دل مدارا کرده‌ام

راضیه بهلولیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.