تــن و کـالـبــدم را عـمـیـقـاً شـکافــتـم

تــن و کـالـبــدم را عـمـیـقـاً شـکافــتـم
کـسـی جـز خـودم را درونـم نـیـافـتـم

نه گامی گذاشتنـد نه پایی دوانـدنـد ..
به سویم ؛ ولی من به هر سو شتافتـم

ز مـن روی بِـگَـردانْـد ؛ اگـر آشـنـایـی
مـنـم آن غـریبـه ؛ بر او ، روی نـتافتـم


از این سر بلنـد است و زان سربلنـدم :
کـه نـزد حـقـیـقـت ؛ دروغـی نـبـافـتـم

نه فردو نه‌شخصی؛ شبیه‌بودبه‌حرفش
گـزافــه سُــرایـی ؛ از آنـهـا شِـنـافـتـم

چـو جـوجـه عـقابـی به شـوق پـریـدن
به یک لحظه خیزش ؛ هزاربار وراُفـتم

مـن از تــارِ بـغـرنــج و پــودِ مــرارت :
چه‌سخت ، رختِ‌بخت‌را فقیرانه بافتم

رُخِ خـودسـتـایـان نـگـه کـردم و جـز ..
نـقـابِ غـرور و مَــنــیَّــت نـیـافـتـم


یزدان ماماهانی

نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام سه‌شنبه 14 شهریور 1402 ساعت 05:01

بسیار بسیار بسیار بسیار زیباست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.