من می طلبم تو باده بر لب

من می طلبم تو باده بر لب
من میخورم و تو حسرت شب

افسوس که دلم خزان ندارد
من سوخته ام تو مرده در تب

گفتم بسرایم غزل شاد صبوحی
گفت بیش مرنجان دلم بی سبب

ما رند جهانیم و شهره به عیارگی
پشت نکردیم به جهان یک وجب

اغوش جهان واکنی از دلتنگی ام
چون مرده شدیم دعایتان مستجب

ای مطرب می ندیده می بریز
یک عمر نخورده می بوالعجب

گفتی نکنم رندی و کردی باز
دریا نرود دلت هنوز هم طلب

سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.