هست ، نام نیک او را سکه و انعام دوست

هست ، نام نیک او را سکه و انعام دوست
در میان خطبه خوانی ، خطبه خواند، شام دوست
سایه یزدان ، ملک سلطان ،که اندر شرق و غرب
می‌کند جان و دل و دین در فدای ،کام دوست
در بیابان فراقش ، پای و سر، گم کرده ام
تا درین ره ، سر نهد ، بر خاک راه ،گام دوست
درد دل صد پاره‌ام ، بر بستر راحت نهاد
چون چنین مرهم نهد بر بستر، آرام دوست
گر ز دست دشمنان شد دامنم کوته چه باک
چون همی دل خواهد از من گردنی از ،وام دوست
تا به کام دشمنان در کام دل روزی رسید
دوستان را شد نصیب از بخت ما ،بادام دوست
در دل مسکین من جز نام او کس را مضیق
در زبان ها ذکر نامش ، در جهان ها، نام دوست
ای اسیری، تا تو هستی ، هست از هستی مجو
نیست شو، تا او شوی، تا برخوری، از جام دوست

حمید صفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.