ای خنجرِ خون‌ریز!

ای خنجرِ خون‌ریز!
بی‌خبر از نایِ مرد...
ای حشرۀ خون‌خوار!
در توالیِ شب‌هایِ سرد...
ای مارِ پرآزار!
در جنگلِ ژرفایِ درد...
ای عقربِ جرّار!
خزیده در حوالیِ نبرد...
در این حلقۀ آتشِ تنگ
با دست‌هایِ خالی
با پاهایِ لنگ
با تو چه باید کرد؟
جز قبضۀ مشت؟
جز کوبشِ سنگ؟


فرزین روزافزای

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.