ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
عشق را هرکس کند معنا، معما می شود
صد هزاران نکته در این واژه پیدا می شود
هرکسی از ظن خود نامی نهد او را و لِیک
درمصاف عشق بازی، مشت ها وا می شود
بحر ناپیدای او را کس نداند عرض و طول
بی خبر از وادی عشق، غرق دریا می شود
جمله میبینند خود را لایق جولان عشق
مدعی هم چاره را از عقل جویا می شود
راه عشق و جاده عقل نیستند همراستا
کس نداند این حقیقت، زود رسوا می شود
عاشق دلداده را باشد سری پر شور و شر
وانگهی عاقل اسیر بیم دریا می شود
در مرام عاشقان سنجیدن و تحلیل نیست
هر که با تحلیل آید سخره ی ما می شود
"گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن"
بشکنی چون این قفس را جمله معنا می شود
مانع پرواز ما جز قالب بی روح نیست
آن که دانست این معما، نیک عقبی، می شود
حشمت الله محمدی