آرزوهایم گذشت از پشت هم

آرزوهایم گذشت از پشت هم
پابه‌پای روزهای رفته ام
آرزوهایی که چون ماری خزان
مانده در لای دل و بنهفته ام
روزها بازوکشان سال و ماه
همنوای لحظه ها و هفته ام
این عصا طبال پیری شد, ببین
در عصای خستگی وارفته ام
با یقین می‌گویم اینجا مدتی است
در لوای قلب و جان شفته ام
گفتگوی گنگ پیری مضطرب
حرفهای مبهم و ناگفته ام
گردسوزی در وزان زندگی
شمع لرزان وجود تفته ام
اشتیاقم رفت و امیدم خزید
در خیال خود گل نشکفته ام
ای جوانی لحظه ای یاغی شو و
ضربه زن بر بیرق آشفته ام
تا مگر بیدار گردد مدتی
سرزمین و کشتزار خفته ام
ای سعید از صحبت پیری در آ
زیر امضا شرم دارد سفته ام

سعید آریا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.