خسته ام... جوری که حتی میلِ گفتن هم ندارم

خسته ام... جوری که حتی میلِ گفتن هم ندارم
پشت فریادِ سکوتم جز غم و ماتم ندارم

گویی از سیاره ای دیگر به اینجا آمدم, چون
هر طرف رو می کنم جز بی کسی محرم ندارم

زخمِ تنهایی عفونت کرده در عمق وجودم
درد در من ریشه کرده, فرصتِ مرهم ندارم


من که بودم؟ روزگاری عاشقی دیوانه بودم؟
از خودم جز خاطراتی تیره و مبهم ندارم

توی ذهنم سفره ای رنگین و زیبا پهن کردم
رنج دارم, درد دارم, غصه دارم... کم ندارم

سرنوشتم را به دست هرچه بادا باد دادم
شوق جنگیدن.... توان اینکه برخیزم ندارم

نقطه ای هستم که دیگر درد تاثیری ندارد
خسته ام... جوری که حتی میل گفتن هم ندارم

حمیدرضا گلشن

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.