از ماه آمد

از ماه آمد
مردی شبیه رو شنایی
از جنس باران بود قلبش
با هر قدم هر غنچه ای را باز می کرد
لبخند می بخشید
محو تماشایش شدم
دنبال او رفتم
او وارد صحن حرم شد بعد
چشمم فقط پر بود از نور
دستم گره شد بر گره های ضریح آنجا
او را صدا کردم
از من (سلامم را پذیرا باش!)
پر شد ضریح از رقص پروانه
دستی جلو آمد
من را نوازش کرد
با لحن زیبایش چنین فرمود
من هم تورا
هم کودکان را دوست می دارم

حسن امتحانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.