وزش عشق تویی

وزش عشق تویی
حافظه ی عشق تویی
باد را جز هوس لمس سر زلف تو انگیزه ی ایجاد نبود
روز را جز نفس گرم تو اندیشه ی تکرار نبود

درّ مشکین نگاهت شب مهتاب کویر
هرم تبدار تنت رشک سبدها خورشید
نازک شاخه ی انگشت تو ناز باران
باغ گلخند لبانت شده بر برف سوار
بر زمستان و بهارش تردید

کولبار غم خود را بردار
که تو را جز تو در این ره نبود همراهی

دیو دژخیم ستم
زیر سیلاب سرشک غم خونبار تو غرقاب شود

و تو میمانی و عشق

و تو میمانی و سبزینه ی خوشرنگ بهار
که بود نام تَرَش آزادی

و تو میمانی و یک جام لبالب از شور
که تمام تب عشق
در میان دل سرخش پیداست

و تو میمانی و یک جرعه خیال
تا به او زمزمه ی زندگی آغاز کنی
نطفه ی مهر به زهدان زمان بربندی
تا بدان نغمه ی آزادگی آواز کنی

و تو میمانی و عشق

آرش نعمت الهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.