نامه‌ای هستم که لای دفتری جامانده است

نامه‌ای هستم که لای دفتری جامانده است
روی میز کافه چشمان تری جا مانده است

ناگزیر از انتخابی که غلط پنداشتم
حلقه اشکم که روی بستری جا مانده است

ته نشین درد یعنی حجم کابوس شبم
روی دستم خون سردکفتری جامانده است

از بهشت نسیه تا شب های دوزخ رفته‌ام
بر تن پاییز حال بدتری جا مانده است

من امیدم را در افکار کسی جا داده‌ام
در شب تارم فروغ اختری جامانده است

آتشی سرکش به فرداهای من افتاده است
از شب و روزم تل خاکستری جا مانده است

من گلی از دست یاد رفته در دستان باد
نامه ای هستم که لای دفتری جا مانده است

مهساپارسا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.