من را بنویس

من را بنویس
آرزوهایم را
نگاه هایم را
چشمانم را بنگر
که تپش زندگی
در آنها نمایان است
و دوباره به من بیاموز
که سخنی به زبان آورم
و با پرستوهای
مهاجر از سردی
سخن بگویم
مرا بسیار
بتکان از سکوت ها
آری مرا بشناس
که سر در سینه شب نهادم
و زمستانی در درونم
جان می‌گیرد و
گلی بنفشه
بخار می‌شود
دیر می‌شود
بسیار دور
پیش از آنکه مرا
اندوهی خشکاند
بنویس
صدایم را تماشا کن
صدایم را تماشا کن
که چنین آهنگ غم
در آن مشهود است
در میان انبوه
زمزمه های درد آگین
مرا بخوان
بگذار یادی از خود
برجای بگذارم
و بگذار اوراق
مخدوش شده
مرا به یاد آوردآری مرا بشناس
در میان آهنگ
غم های عظیم
در میان تقلای
مرز زیستن و مردن
من از کدام توفان درد
بیرون جهیدم
که این چنین
بی روح و سختم

ریحانه میرزائی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.