نگارا ! حق پیوندی , که از ایام می داری

نگارا ! حق پیوندی , که از ایام می داری
بیا و دست بردار از , بدینسان مردم آزاری

فدای نازنینت من!, بزن آتش برین خانه
ازآن تلمیح شیرینت , و زین قندینه گفتاری

خرابم کن به جان آور , وزین قعرم به بالا بر
به خواب نازنینم بر, وزآن آ ور به هشیاری


دلم آلوده ی مِی شد , گریزان از خمارم من
تمنّا بر لب لعلت ! , مرنجانم به بیزاری

لبت چون باده نوشین و, رُخت پیمانه ی مُسکر
نصیبم کن, دو سه جامی , که بر اغیار می داری

بدان وردی که می دانی , خرابم کن که محتاجم
تأمل پس چرا آخر ؟ بکن شهد و شکر باری

ندای مرغ حق آمد , که ( باقی ) را نجات آ رَد
ازین اوضاع آشفته , و زآن احوال تکراری

داود احمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.