سایه ها

سایه ها
ناپدید می شدند در مهمانی شب
سکوت مرغابیان با صدای مخالف
هشدار میدادند بال میزدند و میفتادند
بدون اینکه کاملاً به زمین بخورند
دوباره به آسمان می رفتند
هوا خوب نبود
پرندگان غمگین بودند
طوفان و باران تند
شلاق زدن باد به درختان سرو قدیمی
لک لکان فریاد می زدند
زاغ های ,ساکت گویی اذیت نمی شدند
در پایان راه دستاوردهای بد
به دست آمده خود می پریدند
قمری های
بیش از حد سر در گریبان خود
و بی تفاوت
به پیوستن نزاع اشک آور بقیه
من به گشتن ادامه می دهم

سیگاری روشن میکنم
سنگ فرش ها را متر به متر قدم میزنم
و میدانم طوفان تمام خواهد شد

میلاد غریبی زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.