| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
دفتر زندگیم رو که ورق می زنم، پره از صفحه های اشک و لبخند... خنده و گریه...احساس عمیق خوشبختی یا گیر کردن توی بن بست ناامیدی...
بعضی وقتها از موفقیت نوشتم و بعضی وقتها هم از شکست...
بعضی وقت ها از دلخوشی های ساده و بعضی وقتها هم از سنگینی آوار غم...
بعضی وقت ها سرخوش از یک اتفاق شیرین و بعضی وقت ها هم رنجیده از حادثه ای تلخ...
در لابه لای مرور همه این تجربه های تلخ و شیرین اما، بعضی چیزها انگار یادآوری میشه...
مثل اینکه زندگی مثل یک موج سینوسی، پره از فراز و فرودها...
شکست ها و موفقیت ها...
اشک ها و لبخند ها...
و اینکه هیچ دردی تا ابد دردناک نیست...
هیچ خوشی هم تا ابد پایدار نیست....
اینکه
باید عادت کنیم و یاد بگیریم که این حوادث تلخ و شیرین روزگار، بزرگمون
میکنه... رشدمون میده... و تندیس وجودمون رو صیقل میده...
به نظر من درد کشیدن لازمه انسان بودنه حداقل برای اینکه بتونیم درد یک دردمند رو بفهمیم و کمکش کنیم....
و شادی مثل یک آنتراکته برای چشیدن مزه آرامش بعد از مدت زیادی درد کشیدن و قوی بودن و جنگیدن...
نکته
مهم تر اما اینه که یه دستی بالاتر از همه دستها، تو همه فراز و فرود های
زندگی پشت و پناهمونه و بعضی وقتها...فقط بعضی وقتها، اگر دقت کنیم...
میتونیم این دستو ببینیم...
اونجاهایی که تا لحظه و ثانیه آخر برای هدفت و خواستت میجنگی و تلاش می کنی و اما به خط پایان نمی رسی....
دقیقا
همون لحظات تلخ که با بغض و اشک داری به آخر خط که خیلی باهات فاصله داری
نگاه می کنی.... یک معجزه...یک اتفاق...نه، اصلا واژه ای براش انتخاب نکنم
بهتره... یک چیزی تمام قوانین رو عوض می کنه و ناگهان می بینی خط پایان
دقیقا همونجاست که تو روی زمین افتادی و حالاااا اشک های حسرت تبدیل به اشک
های حیرت میشن...
نمیدونی چی شد... چه اتفاقی افتاد...
فقط با تمام وجودت احساس می کنی که یکی خییلییی هواتو داشته و برای پیروزیت، حتی خط پایان ماجرا رو تغییر داده....
یکی که انگار میشناسیش ولی فراموشش کرده بودی...
یکی
که همیشه تو لحظات بحرانی مثل یک صاعقه نور، ظلمت ناامیدی رو میشکافه و
دلمون رو گرم می کنه به حضورش، به بودنش ، به حمایت هاش...
یکی که با همه فرق داره... رنگش، عطرش، صداش، حرفاش....
یکی که خیلی دور اما خیییلییی نزدیکه...
و شاید در همین حوالی ها...
.
.
.
.
یکی که نامش خداست...
و انصافا چه نازنین خدایی است که خوب رفاقت می کنه، خوب درمان می کنه، خوب مهربانی می کنه و چه خوب تر حمایت می کنه...
یادت باشه وقتی با تمام وجودت تلاش می کنی اما دستت نمی رسه...
نگران نباش...چون خدا شاخه ها رو پایین میاره...
" من این صحنه رو بارها دیده ام..."
به توکل نام اعظمش...
چه نازنین خدایی
و ما جز خدا پناهی نداریم..
خدایاشکرت