صدایت که می زنم

صدایت که می زنم
می آیی
از آن دورها
با لبخندی
می نشینی
روی صندلی رو برویی
پشت سرهم
دوتایی
حرف می زنیم
و بلند بلند می خندیم
میان حرف های نزده ام
ساعت رفتنت زنگ می زند
چشم که باز میکنم
تو رفته ای
ومن هنوز دارم با تو حرف میزنم

منوچهر بابایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.