اشک از گونه هایم جاری بود

اشک از گونه هایم جاری بود
به جای آب ریختن پشت سرت
بغض شعرم بوسه می زد گلوی ساطور را
در دست سلاخ پائیز؛
و حالا آسمانِ آغشته به خون دلم
جای زخم هایی ست مبتلا به خزان که
بر روی لب برگ های پیر جا مانده!

مرتضی سنجری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.