وای به حالم اگر ابرها بیایند و تو نیایی

وای به حالم اگر
ابرها بیایند و تو نیایی
بویی که از تو نهان کردم
از هندسه اش خارج میشود ،
ادغامش با باران
در این هوای خیس
تمامِ شیمی را زیر سوال می برد،
این همه مسافرِ نیامده درون این شهر است،
چرا باران صاف میرود نوید تویی را می دهد که دیگر نمی آیی؟
کاش
در جغرافیایی که جای باران است نباشم،
تا تاریخ، تو را در من ریاضی وار دیکته نکند،
قرار بود باران بهانه ی عاشقی ما باشد،
ببین تفسیر نبودن هایت در این هوای بارانی
چگونه عرق شرم را از پیشانی ادبیات می چکاند

موسی عباسی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.