ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نمیخواهم نگرانت کنم امّا
هنوز زندهام . . .
و این روزها هربار حواسم را پرت کردهام در خیابان
بوق اولین ماشین، عقبعقبم رانده است . . .
نمیخواهم نگرانت کنم امّا
این شبها هربار
ناامیدی مرا به پشت بامِ خانه رسانده است . . .
با احتیاط پلهها را
یکی
یکی
یکی
پایین آمدهام
با اینکه میدانستم در من
دیگر چیزی برای شکستن نمانده است . . .
این شبها روی پیشانیام
جای روییدنِ شاخ میخارد و
پوستم این شبها زبر و خشن شده است
و تو از شکوه کرگدن شدن چه میدانی . . . ؟
و بر این سیاره خاکی موجوداتی هستند
که سرانجام فهمیدهاند
بیعشق میشود زنده ماند . . .
موجودات عجیبی
که بیآنکه کسی جایی نگرانشان باشد
با احتیاط از خیابان عبور میکنند
پلهها را دستبهنرده پایین میآیند
و صبحها در پارک میدوند
موجودات باشکوهی
که اگر خوب به سختجانی چشمهایشان خیره شوی،
میفهمی
هنوز نسل دایناسورها منقرض نشده است . . .
نمیخواهم نگرانت کنم
نمیخواهم نگرانت کنم امّا . . .
امّا
نداشتنت را بلد شدهام . . .
و مثل کودکی که سرانجام فهمیده است
تمام آنانچه در تاریکیست
همانهاست که در روشناییست،
به خیانتِ دستهای تو فکر میکنم
که تمام این سالها
چراغها را
خاموش نگه داشته بودند . . .