چقدر پاییز شده!

چقدر پاییز شده!
چقدر می‌طلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بی‌گاه باران قدم بزنی

و یقه‌ی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی؛

که دست‌هایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی،

که باد بزند و قطرات باران روی گونه و پلک‌هایت بریزد.


چقدر این هوا تنهایی نمی‌چسبد؛
که حیاتی است هر پاییز کسی کنارت باشد و با تو حرف بزند
کسی کنارت باشد و تو را بغل کند
کسی کنارت باشد و با تو چای بنوشد، کسی کنارت باشد که برایت شعر بخواند

و دست‌های یخ زده‌ات را میان دست‌های گرمش بگیرد...


چقدر این هوا یک دوست کم دارد، یک رفیق، یک آدم خوب...
کسی که حقیقتا حرف‌های تو را می‌فهمد و دیوانگی‌های تو را می‌پذیرد،

کسی که به تو حق می‌دهد هر پاییز، از خودت بی‌خود باشی و هوا که بهم ریخت، بهم بریزی...


هوا کِی وقت کرد اینهمه پاییز شود و ما کِی وقت کردیم اینهمه تنها باشیم؟

نرگس صرافیان طوفان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.