| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
چقدر پاییز شده!
چقدر میطلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بیگاه باران قدم بزنی
و یقهی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی؛
که دستهایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی،
که باد بزند و قطرات باران روی گونه و پلکهایت بریزد.
چقدر این هوا تنهایی نمیچسبد؛
که حیاتی است هر پاییز کسی کنارت باشد و با تو حرف بزند
کسی کنارت باشد و تو را بغل کند
کسی کنارت باشد و با تو چای بنوشد، کسی کنارت باشد که برایت شعر بخواند
و دستهای یخ زدهات را میان دستهای گرمش بگیرد...
چقدر این هوا یک دوست کم دارد، یک رفیق، یک آدم خوب...
کسی که حقیقتا حرفهای تو را میفهمد و دیوانگیهای تو را میپذیرد،
کسی که به تو حق میدهد هر پاییز، از خودت بیخود باشی و هوا که بهم ریخت، بهم بریزی...
هوا کِی وقت کرد اینهمه پاییز شود و ما کِی وقت کردیم اینهمه تنها باشیم؟
نرگس صرافیان طوفان