ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به بغضهای نشسته در گلویت بگو
نقل مکان کنند!
آنجا محل بوسه های من است..
وحید_عیسوی
و نمیدانی چقدر
از اینکه خدا نبودم
تا تو را فقط برای خودم بیافرینم،
چقدر حسرت خوردم.
وحید عیسوی
باد اگر بوی تو را با خود نیاورد
از این وزیدن های بیحاصل چه سودی میبرد؟
وحید_عیسوی
باد اگر بوی تو را با خود نیاورد
از این وزیدن های بیحاصل چه سودی میبرد؟
وحید عیسوی
با دو نخ مو کلِ شهرم را به چال انداختی..
فکر فتح کشوری آیا،
که شال انداختی.. ؟!
وحید_عیسوی
دل شکستن بلدی، دلربایی را هم
عاشقی را حفظی، حقه بازی را هم
رخ زیبای تو از قرص قمر ماه تر است
دلبری کم کن و کمتر بزن آن، رژ قرمز را هم!
وحید_عیسوی
دلم برایت تنگ شده است..
و وقتی که میگویم تنگ
نه مثل تنگیِ پیراهن
دلتنگی من
مانند کشتی ای است
که بجای اقیانوس و دریا
او را در حوض خانه انداخته اند…
.
.
.
.
وحید_عیسوی
زمان گذشت
و ما با خاطره هایی که در گذشته ساخته ایم ماندیم
اما جسممان به آینده رفت
بدون احساس
بدون عشق
بدون خاطره
بدون امید
ما فقط در حال حمل یک جسم بی حس هستیم
اما خودمان در گذشته گیر کرده ایم و خاک میخوریم
نه اینکه نخواهیم
نمیشود...
نمیشود...
نمیشود...
وحیدعیسوی