مه نجویم، مه مرا روی تو بس

مه نجویم، مه مرا روی تو بس
گل نبویم، گل مرا بوی تو بس

عقل من دیوانه عشق تو شد
بندش از زنجیر گیسوی تو بس

اشک من باران بی‌ابر است لیک
ابر بی‌باران خم موی تو بس

آینه از دست بفکن کز صفا
پشت دست آیینه ی روی تو بس

رنگ زلفت بس شب معراج من
قاب قوسینم دو ابروی تو بس

طالب ظلّ همایی نیستم
سایه ی دیوار در کوی تو بس

"خاقانی"

در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست

در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست

عشاق تو را به دیده در خواب کجاست

خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید

کز آتش تو بسوختم آب کجاست

 

- خاقانی

نازی است تو را در سر، کمتر نکنی دانم

نازی است تو را در سر، کمتر نکنی دانم

دردی است مرا در دل، باور نکنی دانم

خیره چه سراندازم بر خاک سر کویت

گر بوسه زنم پایت، سر برنکنی دانم

گفتی بدهم کامت اما نه بدین زودی

عمری شد و زین وعده، کمتر نکنی دانم

بوسیم عطا کردی، زان کرده پشیمانی

دانی که خطا کردی، دیگر نکنی دانم

گر کشتنیم باری هم دست تو و تیغت

خود دست به خون من، هم تر نکنی دانم

گه‌گه زنی از شوخی حلقهٔ در خاقانی

خانه همه خون بینی، سر درنکنی دانم

هان ای دل خاقانی سر در سر کارش کن

الا هوس وصلش، در سر نکنی دانم

گرچه به عراق اندر سلطان سخن گشتی

جز خاک در سلطان افسر نکنی دانم

ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب

ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب

#خاقانی

امروز به حالی است

امروز به حالی است

ز سودا دل من

ترسم نکشد

بی‌تو به فردا دل من.




"خاقانی"

هیچ اگر سایه پذیرد

هیچ اگر سایه پذیرد

منم

آن سایه هیچ

#خاقانی

نازیست تو را در سر من ! کمتر نکنی ،دانم

نازیست تو را در سر من ! کمتر نکنی ،دانم
دردیست مرا در دل ! باور نکنی ،دانم

خاقانی

از جور تو جان رفت

از جور تو جان رفت

تو مانی ودلم

من ترک تو گفته ام

تو دانی و دلم

"خاقانی"