در شبی بنشسته بودم در کنار جوی آب

در شبی بنشسته بودم در کنار جوی آب
تا در آن بینم کمی از انعکاس ماهتاب

در هوا و حال خود بودم که دیدم آن زمان
ناگهان برقی درخشید از زمین بر آسمان

سر بچرخواندم که بینم آذرخش از بهر چیست ؟
وان درخشش در کنار نور ماه از آن کیست ؟

تا که برگشتم بدیدم صاحب آن آذرخش
آن که با برق نگاهش برد روحم تا به عرش

در همان اول نگاهم عاشق و مفتون شدم
وز رخ سیمین او تا ساعتی مجنون شدم

زلف او در باد می‌رقصید و قلبم می‌گریست
در تعجب این همه سودای دل از بهر چیست؟

در همین ما بین آمد لاله نامی در میان
گفت کاین یارت بود نیکوترین در آسمان


زین کلام لاله زیبا بفهمیدم که اوست
آنکه چندی پیش کردم طلب از درگه دوست

سلاله عبدحاتمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد