آشپزخانه، پناهگاهِ ابدیِ اوست.

آشپزخانه، پناهگاهِ ابدیِ اوست.

نه چهار دیوار، که یک اُقیانوس؛

جایی که کشتی‌های روزمرگی

با عطرِ ادویه‌ها به ساحل می‌رسند.


پریزادِ من،

تو نه خواب دیدی، نه رویا بافتی؛

تو هستی را بافتی،

با نخِ محکمِ صبح‌های زود،

و گره‌های نامرئیِ صبر،

که هیچ‌کس نمی‌بیند.

در نگاهت،

آینه‌ای شکسته‌ است،

اما تکّه‌هایش، هر کدام

خورشیدی را بازتاب می‌دهند.

تو مادرِ من، تجسمِ سکوتِ بُرنده،

و فریادِ آرامِ زندگی هستی.

پروانه،

نامت، خود بال است.

تو دورِ شمعِ هستیِ ما چرخیدی،

نه برای سوختن، که برای روشن نگه‌داشتنِ مسیر.

دستانت،

اگرچه از سختی‌ها، نقش‌بسته و پیر؛

اما هنوز بلدند

جای زخمِ فرزندان را بوسه بزنند،

و بوی بارانِ مهر دهند.

تو قامتِ ایستاده‌ای، مقابلِ ترس‌ها؛

تو آخرین برگِ پاییزی هستی

که نمی‌افتد،

چون ریشه در عمقِ خاک دارد.

مریم نقی پور خانه سر

نظرات 1 + ارسال نظر
پگاه شنبه 29 آذر 1404 ساعت 01:02

درود
خواندم و‌لذت بردم

درود برشما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد