مادرم دردامن‌ خود گل فراوان دارد

مادرم دردامن‌ خود گل فراوان دارد
او که می خنددبرایم عطر باران دارد
می کنم سجده به روی چادرگلدارش
چون بهشتی را درون خود که پنهان دارد
دل سپردم به دعاوذکرهای برلبش
قلب من ازمهراو باشد که ضربان دارد
کودکی هایم چه شیرین بوددرآغوشش
توببین چشمان من حال پریشان دارد

بعدتو شادی نیامددردلم مهمانی
بلکه امواجی پرازغم چونکه  طغیان دارد
می نویسم یک غزل ازبهرتوای مادر
سالها درخون من عشق جریان دارد

افسانه ضیایی جویباری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد