در این بحرِ طویلِ تنهایی

در این بحرِ طویلِ تنهایی
ردیف می‌شوم بر لبِ این ساحلِ بی‌کران
هر موج که می‌شکند
حرفی است ناتمام
حرفی که قافیه‌یِ "تو" را می‌جوید و نمی‌یابد.

آرام دل.......
تشنه‌ام به یک قافیه
به یک هم‌صداییِ سحرانگیز
که"من" را به "تو" برساند
که این فاصله را
این هجا‌هایِ پراکنده را
به یک بیتِ کامل تبدیل کند.

دوستت دارم
اما این"دوستت دارم"
از کدام واج آغاز می‌شود؟
از کدام مه واژه
از کدام ساکنِ مرگ‌آلود
از کدام مصوّتِ گریان؟


واجِ وجودِ من
بی‌تو
ساکن است
ساکن بی‌امیدی
که نه اختیاری دارد، نه ضرورتی.
فقط
یک خمارییِ همیشگی
برایِ آن نگهی که تو
مثل یک مصوّتِ روشن
در میانِ سکوتِ من تابیدی.

آرام دل.......
تشنه‌ام
نه به آب
که به وزنی ناب
به اوزانِ بی خیالی
که تقدیر را به مسخره بگیرند
که از این رَویه‌یِ ثابتِ روزمره خارجم کنند.

دوستت دارم
اما نه در این سَبک
نه در آن قالب
بلکه درسبکی که خود
یک تشنگی بزرگ‌تر است
یک مجرایِ حرف
که به سویِ تو در جریان است.

این خماری
یک بحرِ طویل است
یک مضارعِ متعدی
که هر لحظه
فاعلِ وجودِ مرا
به مفعولِ نیستی می‌برد.

و من
در این جزیره‌یِ الفاظ
به دنبالِ لغزنده‌ترین کلمه‌ها می‌گردم
کلمه‌ای که چون بر زبان آید
هم تو باشی
هم من
هم آن سکرِ بی‌حساب
که تمام قاعده‌هایِ این صرف را بر هم زند

ای تو
قافیه‌یِ گمشده‌یِ من
ردیفِ پنهانِ این اشعار

ارام دل .....
تشنه‌ام که تو بیایی
و این بحر را
این مجرا را
به یک مطلعِ روشن تبدیل کنی.

دوستت دارم
اما این را
نه درقید بگنجان
نه درقانون
که این حس
یک بدعت است
یک اغراقِ حقیقی
در پهنه‌یِ بی‌کرانِ بیان

حسین گودرزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد