از فاصله ها خاطره مانده غم و دوری

از فاصله ها خاطره مانده غم و دوری
تردید و ترافیک و گذر، حُجبِ حضوری

از قلبِ غمینی که همه صحبت دل را
در چشم، کتابی شده با محلت سوری

تقدیر من این بوده همه عمر، نگاهم
از تو نگران باشد و ماندن به غروری

یک زندگیِ ساده پر از عهد و وظیفه
از صبحِ سحر، کار کنی تا شبِ زوری

از روحِ هنر هیچ نمی‌ماند و بی درک
جمعیتِ محتاج به اقلامِ ضروری

در حسرتِ آرامشِ افکارِ بلندی
ماندم همه عمرم درِ دالانِ صبوری

از عشق نگو، زندگیِ ما همه غم بود
بی مقصد و همراه، گذر کرد، عبوری

یک عمر دویدیم پیِ مقصدِ مجهول
آرامش سلبی و مجازاتِ تو کوری

تقدیرِ شبِ تیره ی پایانِ جهانم
از فاصله ها خاطره مانده غم و دوری



محمد جلائی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.