| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
دلم برای ادم برفی می سوخت ،
یک سال انتظار
یک سال بین زمین و هوا معلق
تابه زمین برسد،
یک سال انتظارِ مهیا شدنِ همه چیز
تا اَبری بیاید
رعدی بزند،
هوا سرد شود،
همه ی آدمها ،
درون خانه هایشان پنهان شوند!!!!
تا ،او به زمین برسد،
و باز ،همان کودک همیشگی
دوباره با دستان ظریف و نازکش
او را از نو بسازد ،
برایش دو چشم و یک دهان بگذارد
تا او، از دریچه کوچک یک دکمه
بتواند ،
دختر کوچک رویای خود راببیند ،
فکرش آزار میدهد
این همه انتظار،،،!!؟
برای بودن و دیدن فقط چند لحظه ،
که اگر خورشید ظاهر شود
دوباره او آب می شد،
بر عکس همه ادمها ،
ادمهای برفی
نه عاشق بهارند
نه تابستان
ونه پاییز
عاشق زمستان سرد و دلگیر خود هستند ،
گاهی،!
تاوان عاشقی همین است
انتظار ....
و اب شدن،
درغم خود.
محمد علی معصوم زاده