| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
لحظهها میگذرند
مثل پرندههایی که مسیرشان را
به باد میسپارند
من میبینم گذرشان را
در بخار چایِ صبح مادرم
در چینِ آرامِ پیشانی پدر
در صدای افتادنِ برگها
بر شانههای خاموشِ پاییز
میشنومشان از فرهاد
که هنوز از کوه بازنگشته
از داریوش،
که بغضِ جهان را میخواند
مینویسم از فروغ،
که از تاریکی،
چراغ ساخت برای تمامِ زنهای بیفصل
و میگذرانم این روزها را
با عشق،
با لبخندهای ساده،
با دوست داشتنِ بیدلیل
و با یادِ اینکه زندگی،
نه در رسیدن،
که در همین رفتنها معنا میگیرد
لحظهها میگذرند،
اما من
در میانِ رفتنشان،
ریشه میدوانم در اکنون.
ابوالفضل دوست محمدی سدهی