ما دو خطِ موازی بودیم،

ما دو خطِ موازی بودیم،
در امتدادِ بی‌نهایتِ فاصله،
که روزی
در خطایِ چشمِ یک معجزه،
به هم رسیدیم.

تو دایره‌ی کاملی بودی
بی‌نقطه‌ضعف،
و من مثلثی ناقص،
که همیشه
در زاویه‌ی کوچکی از نگاهت
جا ماندم.

دلِ من،
تابعِ صعودیِ عشق بود،
و تو مشتقِ نرمی
که از هر تپش،
شیبِ بودن را کم کردی.

می‌خواستم محیطت شوم،
اما
نقشِ کوچکی از نیم‌قطرِ نگاهت ماندم.

و عشق
معادله‌ای نشدنی بود،
که تنها در «دل»
جواب داشت،
نه در «حلِّ جبریِ» عقل.


منوچهربرون

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.