اجاق شعر من کور است و شعری در نمی گیرد

اجاق شعر من کور است و شعری در نمی گیرد
دل بی آشیان من پیِ دلبر نمی گیرد

جهان با تو زِ نو آغاز می گردد، در شعر هایم
وشعرم بی تو از ساقی، دگر ساغر نمی گیرد

نگاهت خانه می سازد میان خواب بارانها
وشب بی پنجره جز درد، در منظر نمی گیرد

کجای شعر بنشانم خیال نازنینت را؟
غزل بی تو نفس در موج این دفتر نمی گیرد

صدای نور می آید از پشتِ ابرِ احساسم
ولی بی نور روی تو دگر آذر نمی گیرد

زمان بی وقفه می بارد بر دشت عمر من
ولی با یاد روی تو دم آخر نمی گیرد

تمام گریه های من، دعای بی جوابی شد
که نام عشق را از لب زیادِ تر نمی گیرد

نسیم یاد تو هر شب بر جانم می وزد اما
گل خشکیده در صحرا زِ باران بر نمی گیرد

اجاق شعر من کور است ولی با یاد روی تو
چراغ خانه قلبم خاموشی از سر نمی گیرد

مهدی عبداله زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.