| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
چه کسی بالهایش را در گلو جا گذاشت؟
شب، با دهانی از دود
نام مرا بلعید.
درونم،
کلاغی از نورهای خاموش ساخته شد
روحی که نمیخواست سپید بماند.
او از استخوانهای من عبور میکند،
مثل بادی که به یاد نمیآورد
کِی آغاز شد.
در چشمانش،
زمان وارونه میچرخد؛
مرگ از خودش عبور میکند
و زندگی، در سایهی بالی سیاه
دوباره متولد میشود.
من میخواهم پرواز کنم،
اما هر بار
او زودتر از من بلند میشود
و در آسمان تاریک،
قفس تازهای میسازد از سکوت.
ای روحِ رها،
وقتی رسیدی به آخرِ شب،
اگر هنوز صدایی مانده بود از من،
آن را بخور
و مرا
از خویش آزاد کن.
لادن تجا