| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
نور آمد و تمام سایهها را در خود فرو برد
چون مهتابی که شبهای بیستاره را لمس میکند
و دل خستهام، که سالها در سکوت تنهایی گیر کرده بود،
از سنگینی زمین رها شد.
نفس کشید و بادِ امید در جانم وزید
هر غم را چون برگ پاییزی به زمین سپرد
و زندان سرد تنهایی، فرو ریخت
زیر لمس آرام دستهایی که جهان را دوباره آبی میکند.
او آوای صبح است،
که خواب را از چشمانم میزداید
و دل مرا به اوج میبرد،
جایی که فقط نور هست و آرامش،
و من، پرندهای در دستانش، آزاد از زنجیر دردها.
هر نگاه، شعلهای از عشق است
هر لبخند، آینهای از بهشت
و من، سرگشته میان تاریکی و روشنایی،
با او میآمیزم،
و دنیا دوباره زندگی میشود،
با هر نفس، با هر لمس، با هر شعلهی آرام.
الهه سعادت