نور آمد و تمام سایه‌ها را در خود فرو برد

نور آمد و تمام سایه‌ها را در خود فرو برد
چون مهتابی که شب‌های بی‌ستاره را لمس می‌کند
و دل خسته‌ام، که سال‌ها در سکوت تنهایی گیر کرده بود،
از سنگینی زمین رها شد.

نفس کشید و بادِ امید در جانم وزید
هر غم را چون برگ پاییزی به زمین سپرد
و زندان سرد تنهایی، فرو ریخت
زیر لمس آرام دست‌هایی که جهان را دوباره آبی می‌کند.

او آوای صبح است،
که خواب را از چشمانم می‌زداید
و دل مرا به اوج می‌برد،
جایی که فقط نور هست و آرامش،
و من، پرنده‌ای در دستانش، آزاد از زنجیر دردها.

هر نگاه، شعله‌ای از عشق است
هر لبخند، آینه‌ای از بهشت
و من، سرگشته میان تاریکی و روشنایی،
با او می‌آمیزم،
و دنیا دوباره زندگی می‌شود،
با هر نفس، با هر لمس، با هر شعله‌ی آرام.

الهه سعادت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.