طوفان در چشمانت

طوفان در چشمانت
ستاره‌ها را به رقص می‌آورد
و واژه‌ها در میان نور پلک‌هایت
می‌میرند و دوباره زاده می‌شوند

دستانت
بر شاخه‌های سکوت می‌نوازند
و جوانه‌های لبخند
چون آفتاب صبح در دشت خونین لبانم شکوفه می‌ دهند

لرزش لب‌هایت
بوسه‌ای می‌آفریند
هیاهویی نرم
که خواب من را
به باران نور ناپیدا می‌برد

و تو
با نیمه‌باز چشمانت
جهان را
چون طوفانی در حباب‌های زمان
در من می‌غلتانی

بمان…
تا سکوت،
در پناه خنده‌هایت
تار نفس‌ها را
با آهنگ رازآلود هستی
به رقص درآورد…


زهراامیریان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.