| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
بر قامت هر کس که برین بوم بزاده است
این سایه چو همزاد فتاده است
مرگ است که پیک اش
بر پیر و جوان، زیر و زبر،
دست بداده است
تا محفل جانانه به صد منزله راه است
یک منزل این قافله با پای پیاده است
کوته شود این راه اگر نیک بمیری
گر مرگ تو از آنچه که داری برسد زود
این مرگ حیات است
چشمی نگران است
چشمی به من و تو، به رسیدن نگران است
چون بازی شطرنج
گر رخ نکشی از سر کاغذ
از چار جهت راه تو بسته است
گر صاحب فیل است اگر اسب سوار است
چون حکم قضا راه بر او بست
آخر که به کنجی بشود کیش
مات است هر آن شاه که مُلکش
جای ملکوت از خس و خاک است
دیری ست که این صفحه ی ابلق
شاهان جهاندار بسی بر تلی از خاک فکنده است
چشمی نگران است
چشمی به من و تو
به رسیدن نگران است
یک منزل این قافله با پای پیاده است
از نرد بیاموز
که با تاس قدر دست به مهره است
بیچاره کسی بین که وِرا نفس، وزیر است
با عقل معاش از کم و بیش اش نگران است
در صفحه ی یک عمر
گه پای به دوران سیاه است
گه طالع نیک ات به سپیدی به گمان است
آن را که دلش با دل یار است
از عشق هم او نبض و رگش در ضربان است
هر کس که دلش در کف معشوق فتاده است
چشمش به غم و غمزه ی یارش نگران است
چشمی نگران است ...
مرتضی عربلو