یک عکاس آمد.

یک عکاس آمد.
او نه پروانه‌ی در حال پرواز،
و نه کرمِ در حال خزش را دید.
دید
سکونِ زیبا را.
مرا در قاب گرفت؛
«بوم سفیدِ یخ‌زده».

گالری شلوغ بود.
همه مبهوتِ قاب بودند.
"زیباست!"
"چه تراژدیِ باشکوهی!"
تحسین می‌کردند
نقطه پایانِ من را.

من،
در عمقِ بلورِ یخ،
هنوز دردِ نرسیدن به فردا را می‌کشیدم.
اما آن ها...
هر کدام با اندیشه‌ی خویش،
زیبایی را بر من ترسیم کردند.

من در یخ،
به زیبایی رسیدم.
شکوهی که
به نابودیِ پرواز،
گره خورد.


مینا صالحی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.