چشم بر روی زمین ، این پا و آن پا می کنی

چشم بر روی زمین ، این پا و آن پا می کنی
هر چه می گویم بمان، امروز و فردا می کنی

شرمِ روی صورتت من را کلافه می کند
با خودت هی زیر لب شاید تو نجوا می کنی

من هراسم را چگونه از تو پنهان می کنم؟
شاید از طرزِ نگاهم باز پروا می کنی

سردی قلبت سرایت کرده به دستانِ تو
توی این گرما، تو دستت را چرا ها می کنی؟

ناگهان خیره به من بعد از تمامِ خستگی
پای صحبت را به این دلبستگی وا می کنی

از جدایی می زنی حرف و چه بغضی می کنم
این شبِ زیبایمان را مثل یلدا می کنی

راه می افتم‌ به سمتِ خانه با دنیای درد
تا سحر در خواب غم با من تو دعوا می کنی

قیمتی دیگر ندارد عاشقی، شاهد منم
قلبِ من ویران شد و تنها تماشا می کنی

قدر عشقم را نمی دانی اگر چه تاجری
با چه رویی از قیامت، خرجِ دنیا می کنی؟


بهاره هفت شایجانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.