تو که می‌آیی

تو که می‌آیی
دنیا مثل شیشه‌ی مه‌آلود صبح
صاف و روشن می‌شود،
هر تار مه کنار می‌رود
و نور آرام روی دل من می‌نشیند.

صدایت
نسیمی است که روی شاخه‌های دل من می‌رقصد،
برگ‌ها را نوازش می‌کند
و بوی خاک تازه را با خود می‌آورد.

خنده‌ات
رنگ آفتاب را در قلبم می‌ریزد
و من، ساده،
با هر نگاهت می‌آموزم
چقدر عاشق بودن می‌تواند سبک و شاد باشد.

و گاهی
حضور تو
مثل سکوتی لطیف می‌شود که
تمام شب‌های تردید را آرام می‌کند،
و من در آن سکوت
به خانه‌ی خود بازمی‌گردم.

الهه سعادت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.