گمانم فصل دلتنگی است هوای یار می آید

گمانم فصل دلتنگی است هوای یار می آید
هوای درد و اندوه است صدای زار می آید

غم دنیا درون سینه مانده کو طبیب من
نیامد وصله ی جان و خزان بیدار می آید

دو چشمم خیره در راه و ندیدم مرهمی آخر
هنوزم قطره ی اشکی ز چشم تار می آید


تمام عمر وقف نرگس و بابونه بود اما؛
دریغا وای و صد افسوس به بزمم خار می آید

همیشه سایه ای بودم برای یک دم آسودن
ولی آخر تبر بر دوش چرا نجار می آید؟

مثال قصه ی شمع و چو آن پروانه ی بی جان
منم خوش باور و اما زِ مشکم مار می آید

توهم مثل منی و در دلت اندوه مهمان است
دو روزی طاقت آور چون خدا جبار می آید

آرمان_طاهری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.