پشت آن در ، آتشی بود ...

پشت آن در ، آتشی بود ...
آتشی بر جان حق؛
نور بود ، اما میان شعله در بند؛
آتش و دودی که تازد سوی ناله؛
آنچه سوزان‌تر ..... نگاه مرد بود از پشت در؛
او که خیبر را شکست ، درمانده بود.

فاصله‌ ...
فاصله یک در نبود ، بلکه تمام ظلمت است؛
سوگ بر همسر نبود ، روح خدا در آتش است؛
علت خلق رسول و یک علی در آتش است؛
حمله کن ، بشکن زجا یک خیبر دیگر ، علی!
تیغ برکش ، فرق بشکاف ، سر بزن...

امّا علی ...
صبر کن ... امر رسول است : صبر کن ؛
تا که ماند این اذان ، ظلمت فرو خواهد نشست.

این دگر چیست؟ نگو صبر!
که این صبر علی ، مافوق صبر است.
لیک عجب نیست این تفاسیر؛
کو علیست! ، یکتا عجایب ، مرد مردان ، فوق انسان...

ولی آن سو ...
جان احمد ، عشق حیدر ، مادر خون خدا در شعله میسوخت ...

پس از آن روز ...
دگر هیچ نبود‌‌‌؛
نور ، خامش؛
عقل ، در بند؛
عشق مُرد ...


رضا پیرو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.