درد را تا کی به جان باید تحمل کرد، یـار

درد را تا کی به جان باید تحمل کرد، یـار
تا به کِی باید بــمانی در غــم تکرار، یـــار

زندگی راهی‌ست روشن، زخم را باید گذاشت
تا رها گردی ز آن شب‌های پُـر آزار، یار

راه اگر تار است، اما صـبح در راه اسـت باز
دل بِکن از سـردی شب، بگــذر از دیـوار، یار

هر چه را دیـروز سوزاندی، نماند از آن نــشان
چشـم بگشا، زنده‌ای اکنون، به این دیدار، یار

زان همه زخمی که خوردی می‌توان معـنا گرفت
گـر شـوی بیــنا، ببینی در دلش اســــرار، یار

هر کـسی را دردِ پنـــهان میکشــد تا ناپـدیـد
لیک اگـر برخـیزد از آن، گردد او بیـدار، یار

اشک اگر از شـوق ریزد، می‌شود مرهم به دل
می‌نشـــاند آتـشی را، می‌دمـد انـوار، یـار

زخـم اگر با صبـر هَمرَه شد، شـود آمـوزگار
می‌دمد در جـانِ آدم، شعــله‌ای پُر نور، یار

رنــج را با مهـر باید همچـو گنـجی برگزید
می‌شود باغی شکوفا، در دل بیمار، یـار

هر کجا دردی عمیـق آمد، نـوایـی در درون
می‌نوازد بر دل تـو، نغمه‌ای بســیار، یار

زندگی گر خستـه شد روزی ز تـکرار غم‌ات
باز می‌تابد حقیـقت، می‌رسد گلـزار، یــار

دل چو در سخـتی بماند، زنده‌تر گردد یقـین
می‌درخشد نور ایـمان، می‌شود سـرشار، یار

هر نفـس در سینـه ات گر با دعا همــراه شد
می‌رسد آرامـــشی شـیرین‌تر از گلــنار، یار

بر زمین افتاده بودی، لیـک برخیز از امیــد
می‌رسد روزی که گــردی همـدم دیدار، یار

دلـگشا گفتا که رنــج آدمی پایان شود
گر ببندد دل به امیـد و به عشـقِ یار، یار

علی حکمت اندیش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.