| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
به آیینه که رسیدیم
لحظه ای درنگ کن
آیا خود را میشناسم؟
یک صندلی برایم بیاور،
بگذار به تماشای خود بنشینم،
که میداند؟ بار دیگر، چه اندازه
شکسته تر
پوچ تر
و بی رغم تر خواهم بود؛
که میداند؟ آیینه چه اندازه مات تر خواهد شد،
شاید آخرین دیدارم با خودم باشد
شاید بار دیگر
آن که در آیینه به چشمانم زُل زده را نشناسم،
از اون بیزار باشم،
شاید خود را از او پنهان کنم!
التماسش کنم، خود را از من پنهان کند!
صداقت آیینه عذابم میدهد
کاش بار دیگر آینه مات باشد
فقط حاله ای از من در آن گذر کند،
آنگونه که بپرسم: آیا آن، من بودم؟!
حامد رمضانپور