زحل،

زحل،
نشسته بر تختِ حلقه‌های وهم،
می‌چرخد و سایه‌ی درخشش دوردست را بر تنِ خود می‌اندازد.

در دوری‌های کبودِ نپتون،
بارانی از الماس می‌ریزد، سرد و سخت، شبیه معنای پنهانِ فراق.


و ما، تمامِ این اجرامِ سنگین،
سبک‌بالانه یک عمرِ کیهانی را به دورِ خورشیدی تکراری،
عاشقانه دور می‌زنیم؛
بی‌آنکه هیچ‌وقت فهمیده باشیم آیا مدار، قفس است یا رقص.

صبا یوسفی صدر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.