دلش خسته از بحث و بیداد بود

دلش خسته از بحث و بیداد بود
سکوتی و آهی و سیگار و دود

زِ رنجی که از سینه بالا گرفت
رُخِ دود، در آسمان جا گرفت

برقصید دود ، آزاد و شاد
شد از غم رها، در دست باد


چه رقصی که زیبا وُ پُرتاب بود
ولی منشأَش ، رَنجِ بی‌تاب بود

چو رقّاصه‌ای پیچ وُ تابی نِمود
در آن لحظه گُم گشت وُ دیگر نبود

غَمی بود با رقص، شاد گَشت
چو بی وزن شد، آزاد گَشت.

ساغر عارف پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.