ماه تو آسمان،

ماه تو آسمان،
شب کف‌آلودست ز ظلمت عاشقان.
آن مه لیلی‌نما کرد به تدبیر جای،
مجنونی پیغام‌رسان، آهسته‌خوانِ عاشقانه.
ره‌رویی گشون‌زنان، بر نافِظِ لیلی‌نما...

ره به خیال می‌برد تا کویِ دل،
تا آن حریمِ بی‌نشانِ بی‌صدا.


لیلی، در آینه‌ی ماه خفته بود،
و مجنون، در شعله‌ی دلِ خود می‌سوخت.

نسیمی آمد،
پرده‌ی شب را کنار زد
چشمی گشود از میانِ ستاره‌ها،
که گفت:
«در جستجویِ او مرو،
او در توست،
در همان نَفَسِ سوخته‌ی عاشقانه‌ات.»

و آنگاه،
شب آرام شد،
ماه به گوشِ دشت گفت:
«هر که عشق را شناخت،
به خانه‌ی نور رسید.»


علیرضا نافع

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.