در زمستانم،

در زمستانم،
وقتی برف بر شانه‌ی درختان سنگینی می‌کند،
وقتی زمین،
زبان سبز خود را
پشت پرده‌ای از یخ پنهان کرده است،

حرف از بهار گفتن،
دیوانگی نیست
ایمان است،
شکوفه‌ای‌ست که
در دلِ تاریک خاک
به نورِ نادیده اعتماد می‌کند.

این زمزمه‌ی امید است
که سرمای جهان را می‌شکافد،
و دستِ لرزان مرا
به فردایی روشن می‌برد

فرزانه رها

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.